مریم کشاورزیان

مشتاقم تا خدا از طریق من بیافریند

یک اردیبهشت ماهی عاشق نوشتن و هنر

شروع نوشتن من باز می گردد به هشت سالگی، وقتی اولین انشا که در مورد «روز درختکاری» بود به ما تکلیف شد. به شیوه خواهران بزرگترم، دفترم را به نزد پدرم بردم و از او خواستم تا به من انشاء بگوید. پدرم گفت: خودت بنویس در آخرش من هم یک جمله اضافه می­کنم.

ناراحت شدم، قهر کردم. خودم نوشتم هم آن انشاء را و هم تمام انشاهای دیگر تمام این سالها را. این بهترین قهر بود چون آغازی بود برای ورود به دنیای زیبای نوشتن.

خاطره‌ها

کلاس معارف فرقی با کلاس خالی نداشت چون...

کلاس ساکت‌

کلاس ساکت بود. از کسلی درس معارف بود یا از خواب‌آلودگی ساعت3تا5، هرچه استاد به هم می بافت، کسی لب تر نمی کرد. هرچه می‌پرسید تا صحت و سقم حرفش

ادامه مطلب »
مهمانی خانه مادربزرگ فره ناهار پهن شد . غذا کشک بادمجان بود.

یک کاسه کشک

سفره بلندبالای ناهار درخانه کاهگلی و روستایی مادربزرگ پهن شد. همه ، تنگ و چسبیده، در کنار هم نشستیم. غذا کشک و بادمجانِ محبوب بود. همان کشکی که سه ساعت

ادامه مطلب »

خاطره‌­نویسی چرا؟

سالهاست خاطره نویسی جزئی جدایی ناپذیر از دنیای نوشتن من است. قدیمی ­ترین اثر مکتوب به جا مانده از خاطرات من مربوط به دهم شهریور ماه سال هزار و سیصد

ادامه مطلب »

داستان

بعضی وقت ها نمی شود آن طور که دلت می خواهد

صبحِ ناچاری

ممدعلی پدرش را از دست می دهد و سعی می کند تا اورا به خاک بسپارد اما با مشکل مواجه می شود.
زلیخا دختر زن بابای محمد علی است که در فکر ازدواج با پسر عمویش یوسف است اما…

ادامه مطلب »

داستانک

مسخره ترین سوال دنیا

مسخره‌ترین سوال دنیا

دل تو دلم نبود. چند دقیقه دیگر مانده بود. یعنی دعاهای من در تنهایی اتاق 6 متری این آپارتمان مستجاب شده بود؟ آپارتمان سه خوابه‌ای که با بچه‌های پرورشگاه به

ادامه مطلب »
موهای خیس

موهای خیس

موهای خیسم را بی‌حوصله با حوله خشک کردم. تمام استخوانهای بدنم درد می‌کرد. پوست دستم خشک و ملتهب شده بود. لباس‌های چرک را داخل ماشین لباسشویی انداختم. کلید برق را

ادامه مطلب »
آهِ مادر

آهِ مادر

به مادرش چه‌طور بگویم؟ هنوز گوشی در دستم است. نمی دانم چرا بین این همه خاطره هجوم آورده تا مرز نگاه موج دارم، التماس مادرانه‌اش برای مرخصی گرفتن و واکسن

ادامه مطلب »

فردای روشن

مرد او را در یک گلفروشی مجسم کرده بود. حالا دیگر خانم جوانی شده بود با صورتی زیبا و لبهایی که می­خندید. به همراه مردی برازنده و زیبا مشغول سفارش

ادامه مطلب »

مسیر آرزوها

سرش را بیرون می آورد. دو چشم درشت سیاه رنگ از لابلای گِلهای باتلاق بیرون می زند. انگشتهای خشک و بیجانش را از لابلای سنگها بیرون می کشد. پاهایش را

ادامه مطلب »

ربایشی از یک کتاب

متوسط بودن

متوسط بودن

عادی ترین پاسخ به شیب آن است که به شکل بی­‌خطری با آن برخورد کنیم و کارهای عادی و بدون خطر ملامت شدن انجام دهیم. کارهایی که باعث شرمندگی ما

ادامه مطلب »
متفاوت باش

متفاوت باش.

اگرمی­خواهی متفاوت باشی و معمولی نباشی، چاره تنها این است که خودت را از بین مردم عادی و مقایسه خودت با آن­ها بیرون بکشی.

ادامه مطلب »
کتاب بخوانیم.

چرا بخوانیم؟

پایان داستان ما و سرانجام تاریخ هنوز نوشته نشده. چیستی و چگونگی ما در آینده به شیوه نگرش و اراده خودمان بستگی دارد.

ادامه مطلب »

حس خوب

مردم باید احساسات مثبت را در زندگی خود و زندگی اطرافیانشان پرورش دهند.  نه فقط به این خاطر که انجام این کار باعث می شود در لحظه احساس خوبی داشته

ادامه مطلب »

تغییر

شما هرگز نمی­توانید آدم­های دیگر را تغییر دهید. حتی شریک زندگی ­تان و یا بچه­ هایتان. انگیزه برای تغییرات فردی از درون شخص می ­آید. فشار بیرونی یا استدلال منطقی،

ادامه مطلب »

یادداشت

حالت را خوب کن

تو اگر خوب باشی، صبح را با سرزندگی، باا اشتیاق و با قلبی جوان آغاز خواهی کرد. پنجره را باز خواهی کرد و به تمام دنیا، زشت یا زیبا، ابری

ادامه مطلب »

رفاقت با سارقان

 با خودم کیف نبرده بودم. جعبه کوچک را به همراه گوشی و کیف پولم محکم دردستم فشار می ­دادم. سعی کردم جعبه را طوری بگیرم که کسی آن را نبیند.

ادامه مطلب »